بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

قوقوووووولی

بردیا در پارک لاله

روز سه شنبه بردیا جونم  به همراه بچه های مهد  رفتن پارک لاله ، برای نقاشی در فضای آزاد ...... چون پارک نزدیک بانک بود مرخصی ساعتی گرفتیم و با خاله شیما رفتیم پارک ...... بردیا جونم ، رضا و عباس سه تفنگدار   و توپولوی پشت سرشون مانی .. اولش بچه ها  تغذیه ها شونو خوردن البته با شیطنت فراوان .......... بعدش رفتن زمین بازی  ..........   اولش قرار شد مربی مهد لباس بلندی بپوشه و بچه ها روی لباسش نقاشی بکشن  ..... اما از ترس اینکه بچه ها خودش رو هم رنگ کنن ، ترجیح داد لباس رو ، روی زمین پهن کنه تا بچه ها روش نقاشی بکشن  ...... ...
26 ارديبهشت 1392

روز مادر و معلم مبارک

  مامان مهربانم، آهنگ صدایت، زیباترین ترانه زندگی‌ام، نفس هایت، تنها بهانه نفس كشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم شد. روزت مبارك.   امسال روز مادر و روز معلم پشت سر هم بودن ........ شب چهارشنبه شام رفتیم خونه مامانی  برای مامانی یه جشن کوچولو گرفتیم ......... شب 5 شنبه هم خونه مامان فرشته  بودیم........... مامی سال نو مبارک ......تبریک بردیا برای روز مادر   روز 5شنبه روز معلم بود .... بردیا جونم  برای دوتا از مربیهاش (شهلا و لیلا)کارت هدیه برد و برای مربی های دیگه مهد یه کیک کوچولو برد .....  ...
25 ارديبهشت 1392

بردیا در اردیبهشت ماه

  ماه ها و روزهای سال اینقدر زود میگذره که تا چشم باز میکنی میبینی دوماه از سال جدید گذشته .......   این روز ها هوا اینقدر خوبه که نمیتونیم توی خونه بمونیم ...... من که از سر کار برمیگردم بردیا جونم دم در آماده که بریم پارک و یا خرید .......بعضی وقت ها حتی اجازه لباس عوض کردن هم به من نمیده .......     بردیا جونم   برای نمایش جشن مهد انتخاب شده ....... و نقش خیار رو بهش دادن ،شعرش هم داره حفظ میکنه ........ خیارم خیارم     ببین چه بوی دارم        میوه بی دونه ام    (فعلا تا همین جا حفظ کرده ) &...
22 ارديبهشت 1392

بردیا در نیمه دوم تعطیلات عید92

ایام عید شهرمون خیلی قشنگ شده بود   تموم میدونهای شهر رو با طرحهای مختلف و زیبا تزئین کرده بودن ....       هفته اول سال جدید به سرعت گذشت ...... وما همچنان بین خونه خودمون و خونه مامانی در حال تردد بودیم  .... بردیا ایام عید رو مهد نرفت   ١٢فروردین : هوا خیلی خوب و بهاری بود برای همین تصمیم گرفتیم  مامان فرشته اینا و خانواده عمه پگاه   رو مهمون ببریم بیرون ، سریع آماده شدیم و رفتیم  توی یه دشت سرسبز زیبا تا ورجکها راحت بتونن بازی کنن .... ظهر آفتاب خیلی داغ شد  طوری که صورت بردیا جونم و ارشک کوچولو سو...
11 ارديبهشت 1392

بردیا در نیمه اول تعطیلات عید

٣٠ فروردین :صبح ساعت 6 صبح از خواب بیدار شدم  و شروع کردم تمیزی کارم تا ساعت ١١/٥ طول کشید بعد از دوش گرفتن و چیدن سفره هفت سین با پیمان  آماده شدیم رفتیم خونه مامانی  ..... این نصفه روز برای من بدون بردیا جونم  ب ه اندازه چند سال گذشت  ولی افسوس که وقتی رفتیم  خونه مامانی  دیدم آقا بردیا شب کنار خاله شیما  خوابیده ، صبحانه رو با مامانی  خورده ، با دائی مجید  رفته موهاشو کوتاه کرده با خاله پری رفته حموم با دائی سعید داره نهار میخوره ، اصلا احساس دوری و ناراحتی در چهره اش نبود (البته من هم جای بردیا بودم با وجود مامانی و دائی و خاله های مهربون هیچ وقت ا...
10 ارديبهشت 1392

بردیا و چهارشنبه سوری ها

همیشه ماه های آخر سال همه چی رو دور تند میره همه در حال بدو بدو هستن ....همه میخوان تموم کارهای که طی یکسال انجام ندادن توی این دو ماه انجام بدن ...... خیلی جالبه توی این شلوغ پلوغی اسفند ماه تموم مرخصی ها لغو میشه  و کارها ی اداره هم صد برابر میشه         روز21 اسفند از طرف مهد بردیا جونم  جشن 4شنبه سوری توی باغ دعوت داشتیم که  با مامانی و خاله شیما  ساعت 4 رفتیم ...گروه عمو نارنجی و حاجی فیروزه و بیشتر دوستای مهد بردیاجونم بودن ......بعد از چند مسابقه و زدن رقصیدن بچه ها و پدرها مراسم آتش بازی و ترقه بازی توی محوطه باغ شروع شد ....   برای بردیا جون...
28 اسفند 1391
1